شعر درباره آن حضرت
شعرانتظار
گفتیم که بر عشق شما مفتخریم
ما مدعیان ندبههای سحریم
از بود و نبودِ کار ما با خبری
ما منتظرانِ از شما بیخبریم
یا صاحب الزمان ( عج )
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
قلبم به چشم هم زدنی سنگ می شود
آقا ببخش که سرم گرم زندگی است
کمتر دلم برای شما تنگ می شود
چشم آلوده کجا ، دیدن دلدار کجا ؟
دل سرگشته کجا ، وصف رخ یار کجا ؟
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا ، عبد گنه کار کجا ؟
جمعه یعنی زانوی غم در بغل
جمعه یعنی زانوی غم در بغل
بر سر سجاده های العجل
جمعه یعنی اشک های انتظار
جمعه یعنی شکوه از هجران یار
جمعه یعنی آه ، الغوث . الامان
در فراق مهدی صاحب زمان
بهار
بهار می رسد و مردم از خدا سرشار
تمام آینه ها از حضور ما سرشار
بهار آینه دار خدای سبحان است
بهار یک ورق از روشنایی قرآن است
ورق زن که شکوفا شوی هزاران بار
بیا که شکر کنی دوست را هزاران بار
بیا که نغمه توحید بشنوی از دوست
بیا که نام خداوند دلکش و نیکوست
در این تبسم گل یادی از شهیدان کن
نگاه را به تماشای باغ مهمان کن
بریز باده که پیمان را بهار کنی
بکوش زندگیت نذر انتظار کنی
بهار نام قشنگی است با امام زمان ( عج )
به یاد دوست همیشه بهار باش و بمان
در های مکه رو برویت باز خواهد شد
هفت آسمانی غرق شور و ساز خواهد شد
با اتفاق تازه و ناب نگاه تو
دنیا به فکر واژه پرواز خواهد شد
تنها امام جمعه دنیا تو خواهی شد
الله اکبر ناگهان اعجاز خواهد شد
دنیا طوافت می کند تو کعبه خواهی شد
بانگ اذانت بهترین آواز خواهد شد
آدم فرشته می شود با آیه های تو
یعنی بهشت دیگری آغاز خواهد شد
راز بزرگ چشم معبد ها و مسجد ها
دیگر بگو کی بر ملا این راز خواهد شد
فاطمه ناظری
منبع : فارس
مولا ! سلام ، جز غم دوری ملال نیست
دارم هزار سینه سخن . . . کو ؟ مجال نیست
آلوده است آب و هوای جهان عزیز !
آبی درون چشمه دنیا زلال نیست
مولا! دروغ نه ، به خدا یک حقیقت است
( انسان ) در این زمانه به جز یک محال نیست
دنیا شده است انجمن گنده لات ها
جایی در این میانه برای ( کمال ) نیست
طاعون ظلم ، روح زمین را جویده است
در چشم این زمانه ( عدالت ) سوال نیست
( دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و من . . . ) ، بی خیال نیست!
در سر هوای وصل تو دارم ، همین و بس
چون شیعه ی نگاه تو هستم ، محال نیست
روحم قیام کرده به شوق ظهور تو
ای نازنین! زمان ظهور و وصال نیست !؟
رضا اسماعیلی
پلکی بزن مولا! که ایمان جان بگیرد
تا در زمین ، بارانی از قرآن بگیرد
ای مهر عالم مهتاب حوبی ! جلوه گر شو
تا عشق در روی زمین سامان بگیرد
پلکی بزن تا دشت ها گندم برقصند
بوی طراوت بشکفد ، باران بگیرد
پلکی بزن تا غنچه ها شبنم بخندند
باغ از بهار خنده ی گل ، جان بگیرد
پلکی بزن تا ریشه های شب بخشکد
تا صبح صادق ، عمر جاویدان بگیرد
ایمان به فصل سرد ؟ هرگز ، تا تو هستی
هرگز مبادا فصل یخبندان بگیرد
از دیو ودد مولا! ملولم جلوه گر شو
تا زندگی بوی خوش انسان بگیرد
مولا! بهار خنده ات را منتشر کن
تا فصل سرما در زمین پایان بگیرد
رضا اسماعیلی
ابری ام ، بارانی ام حال و هوایم خوب نیست
چشم سر خیس است اما چشم دل ، مرطوب نیست
فت عصیان به جان نخل دل افتاده است
علتش این است اگر محصول ها مرغوب نیست
سود بازار عمل از عرف هم کمتر شده
ای دریغ اوضاع کار و بار من مطلوب نیست
این دل بی در اگر چه جای و ًّ ن شده
غیر تو اصلاً برای من کسی محبوب نیست
با من بیچاره هم حرفی بزن چیزی بگو
جنس این دل که دگر از سنگ و چوب نیست
طاقت دوری ندارم ، رحم کن بر عاشقت
صبر من مانند صبر حضرت ایوب نیست
کربلا می خواهمًّ قا ... التماست می کنم
نامه ام را مهر کن هر چند که مکتوب نیست